جدول جو
جدول جو

معنی باب علی - جستجوی لغت در جدول جو

باب علی(بِ عَ)
یکی از چهار در مسجد حرام بر جانب مشرق:... و چون ازین دو (باب النبی) بگذری هم بر این دیوار مشرقی باب علی علیه السلام است و این آن در است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مسجد رفتی به نماز و این در به سه طاقست. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین صص 104- 105)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخش علی
تصویر بخش علی
(پسرانه)
بخشیده شده از سوی علی (ع)، بخش (فارسی) + علی (عربی)، کسی که نصیب و بخت از علی (ع) یافته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بمان علی
تصویر بمان علی
(پسرانه)
بمان (فارسی) + علی (عربی) نامی که با آن طول عمر کودک را با توسل به اسم علی (ع) بخواهند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلب علی
تصویر طلب علی
(پسرانه)
خواسته شده از (علی)
فرهنگ نامهای ایرانی
(غَ قُ)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 34هزارگزی شمال خاوری بوکان و 32هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 89 تن است که به کردی تکلم می کنند. آب آن از زرینه رود تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان و یک هزارگزی جنوب خاور راه فرعی لار بگله دار واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات و انار، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ عُ)
نام رود لیکوس است که در شرق دجله جاریست و به رود شیل ایرماق، واقع در کاپادوکیۀ قدیم میریزد و با زاب سفلی در دو طرف آدیابن قرار دارند. مؤلف ایران باستان آرد: کاپادوکیۀ قدیم در قسمت شرقی آسیای صغیر واقع و حدود آن چنین بود، در شمال، دریای سیاه، در جنوب، کوههای توروس کیلیکیه، از طرف مشرق رود فرات و از سمت مغرب رود هالیس (قزل ایرماق کنونی) . بیشتر این مملکت فلاتی است مسطح که روئیدنی کم دارد و آب و هوای آن برّی است. قسمت های حاصل خیزش در طرف جنوب شرقی در دامنۀ کوهها بطرف فرات است و در شمال در سواحل دریای سیاه. این قسمت شمالی را نویسندگان و مؤرخین قدیم پنت کاپادوکی یا به اختصار پنت نامیده اند. از رودهای مملکت، رود هالیس (قزل ایرماق) و ایریش (شیل ایرماق) قابل ذکر است و به رود دوم، رود پرآب لیکوس میریزد (لیکوس را با زاب بزرگ یا علیا مطابقت داده اند). این رودها قابل کشتی رانی نیست. (ایران باستان ج 3 ص 2122). مؤلف تاریخ کرد گوید: ناحیۀ بین زاب سفلی و زاب علیا و نام سرزمین لولوبیوم و گوتیوم مذکور است که بتصرف سارگن درآمده است. (تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی ص 23). و رجوع به آلتون کوپری و کوپری سوئی، در قاموس الاعلام و زاب سفلی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ لا)
نهر دیگری است در عراق که آن را زاب اعلی خوانند. این رود بین بغداد و واسط جریان دارد و گویا از فرات سرچشمه میگیرد و مصب آن دجله، نزدیک زرفامیه است. نعمانیه در کنار این رود، نزدیک بدجله قرار دارد. و همین زاب است که حیص بیص ابوالفوارس شاعر در شعرش بدان اشارت کند. (معجم البلدان).
ابن بلخی گوید: و بر این هر دو آب سه طسوج ساخت، یکی زاب اعلی گویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 29). و رجوع به نفایس الفنون ص 403 شود. و آن را بفارسی زاب بزرگ خوانند. صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: و دیگر بار زاب خرابیهای افراسیاب را عمارت کرد که در این دوازده سال کرده بود و زابین بعراق اندر بگشاد، چنانک گفته ایم و آن را زاب بزرگ و زاب کوچک خوانند (طبری، زاب اعلی و زاب اسفل). (مجمل التواریخ و القصص ص 44). صاحب قاموس الاعلام ترکی درباره زاب اعلی آرد: یکی از دو رودی است که در حدود کوهستانهای ایران، در دجله میریزد. این رود از ولایت دان و دامنۀ کوه الپاق سرچشمه گرفته، ابتدا بطرف جنوب غربی و سپس مستقیماً بطرف جنوب جریان یابد و کوه حکاری را قطع می کند و از آن میگذرد و پس از گذشتن از یک دالان، بجنوب شرقی موصل نزدیکی رواندز رسیده و در آنجا دفعهً بسمت جنوب غربی می پیچد و 45 کیلومتر پائین موصل، به دجله فرومیریزد. طول این رود بطور تقریب 450 کیلومتر است و پس از دیاله از شعب بزرگ دجله بشمار میرود. از دان و موصل آبهائی جمع میشود که مخصوصاً در هنگام بارندگی و آب شدن برفهای کوهستانی موجب تزاید آب دجله میگردد. خاک قسمتی از مجرای این رود قرمز است، و چون جریان آن بسیار شدید است نزد عرب بنام زاب مجنون شناخته میشود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل با 179 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
اسبیدباجه. (المرصع). رجوع به اسپیدباج و اسپیدبا و اسفیدباج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام قریه ای است در آذربایجان که دارای معدن سرب میباشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پسر سوم شاه شرف الدین مظفر بن امیر مبارزالدین محمد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 102). رجوع به علی بن مظفر... در لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
: بورسیپا شهری بود که رب النوع نبو در آن دارای پرستشگاه بود، بعدها در نزدیکی همین شهر، مردوک خداوند بزرگ بابلیها پرستیده شدو بعد در همانجا شهر نامور باب ایل، بابل (در خدا) بوجود آمد. (فرهنگ ایران باستان چ اول ج 1 ص 119)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
تصغیرگونه ای از أدمه، بقول ابی القاسم محمود بن عمر، نام کوهی است و بقولی دیگر کوهی است بین قلهی و تقتد در حجاز. (معجم البلدان).
زن شهید اول محمد بن مکی. درگذشته به سال 786 ه. ق. و زنی فقیه و عابد و پرهیزکار بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 228)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش چغلوندی شهرستان خرم آباد، این دهستان در شمال بخش واقع و از خاوربه دهستان ورکو، از جنوب به دهستان مال اسد، از باختر به رود خانه هرو و دهستان ده پیر، از شمال بکوه پونه و بخش سلسله محدود است، موقع طبیعی: کوهستانی و جلگه، سردسیر مالاریائی و قسمتی از دهستان در دامنۀ کوه واقع است، آب آن از رود خانه هرو و نهر و چشمه سارهای مختلف دیگر، مرتفعترین جبال در این دهستان کوههای ریمله، شیشه، سرنجه، قلعه لان و سیرماهی است، مراتع مرغوبی در این دهستان وجود دارد، این دهستان از 29 آبادی تشکیل گردیده، جمعیت آن در حدود 4926 تن است، وقرای مهم آن عبارتند: از تپه گچی، قله قربانی، چهاربرجی، مله قربانی و مختوای، ساکنین این دهستان از تیره های مختلفی می باشند که ریشه اصلی آنها طایفۀ مهم بیرانوند است، عده کثیری از اهالی در سیاه چادر سکونت دارند که برای تعلیف اغنام و احشام خود در حوالی ییلاق و قشلاق میروند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
قریه ایست در جزیره بین حران و رقه. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(کِعَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. واقع در 36 هزارگزی باختر آبیک و 6 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است واقع در جلگه دارای هوای معتدل و 385 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. محصولات آنجا غلات و نخود و چغندر قند و بادام و تاکستان و جالیز است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو ولی ماشین نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
ده کوچکیست از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان در 56 هزارگزی شمال باختری راور و 5 هزارگزی شمال راه فرعی کوهبنان به راور سکنۀ آن 15 تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) ، محله ای به شیراز
لغت نامه دهخدا
(عَ)
امیر باباعلی، نوکر امیر علیشیر: مقرب حضرت سلطانی امیر علیشیر قدم جلادت پیش نهاد و امیر باباعلی را که در آن زمان نوکرش بود بدرون خرگاه فرستاد... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 150) ... در آن اثنا بعضی از منهیان به پایۀ سریر اعلی رسیده بعرض رسانیدند که آمدن محمدحسین میرزا از روی اخلاص و عبودیت نیست بلکه به خیال غدر و بداندیشی بدین جانب توجه می نماید. بنا بر آن خاقان منصور امیرمبارزالدین محمدولی بیک و امیرعمربیک و امیر باباعلی را با ده هزار سوار باستقبال شاهزاده روانه گردانید... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 217) ...بعد از اداء نماز جمعه بموجب فرموده عمل نموده در آخر همان روز بحسب اتفاق امیر مبارزالدین محمد ولی بیک و امیر عمربیک و امیر باباعلی از جانب استراباد رسیدند... (حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 221- 222) ... و ضبط میسره را بعهدۀ سید عبداﷲ میرزا و امیر باباعلی گذاشت (بدیعالزمان میرزا) . (ایضاً ص 248)
لغت نامه دهخدا
(بِ خَ لَ)
یکی از چهار دروازۀباروی شرقی بغداد:... تا المعتضدبالله احمد بن الامیر الموفق طلحه بن المتوکل علی الله که شانزدهم خلیفه بود، دارالخلافه به بغداد آورد و بعد از او تمامت خلفا متابعت او کردند و دارالخلافه آنجا داشتند و پسرش المکتفی بالله علی بن المعتضد، دارالشاطئیه و جامع طرف شرقی ساخت و چون خلافت بمستظهر بالله احمد بن المقتدی رسید، آنرا بارو و خندق بآجر ساخت دور بارو بطرف شرقیش که آنرا حرمین خوانند هجده هزار گام است و چهاردروازه دارد: باب خراسان و باب خلج و باب الحلبه و باب السوق السلطان... (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 34)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
ده کوچکی است از دهستان سرمشک بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 38هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 12هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. سکنۀ آن 7 تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دربار سلاطین عثمانی، ترجمه عالی قاپو (درب عالی). یا آلا قاپو (در سرخ). دربار سلطان عثمانی.
لغت نامه دهخدا
نام دهی است از طسوج جبل (قم) . (تاریخ قم ص 118 و 136)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دهی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 45 هزارگزی جنوب خاوری سارودئیه به جیرفت واقع است و8 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غِ مِلْ لی)
نامی که به گردشگاههای عمومی مراکز شهرها که معمولاً توسط شهرداری ها تأسیس و اداره میشود دهند. پارک شهر. تفرجگاههای عامه در شهر
لغت نامه دهخدا
(غِ مِلْ لی)
نام باغی که در محل قدیم میدان مشق در مرکز تهران تأسیس یافت و گردش گاه عمومی بود. اما در سالهای اخیر آنرا برای ایجاد ساختمانهای شهربانی کل کشور و وزارت امورخارجه و موزۀ ایران باستان و چند ساختمان دیگر تقسیم کردند و از صورت باغ خارج ساختند. هنوز سر در باغ مذکور که شبانگاهان در آنجا نقاره کوفته میشد باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان. دو هزارگزی باختری سیاهکل. سکنۀ آن 36تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، بقولی قریه ای است از قرای واسط. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). بلده ایست در نواحی اهواز. بعضی ازاهل علم بدان منسوب اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد، یکهزارگزی شمال خاوری کوهدشت 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ فرعی خرم آباد بکوهدشت. جلگه، معتدل مالاریائی سکنۀ آن 120 تن، شیعه لکی. آب آن از رود خانه گردار پهن و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه مالرو دارد. در مواقع خشکی اتومبیل رو است. اهالی در سیاه چادر سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی جنوب ساردوئیه، 13هزارگزی خاور راه مالرو بافت - ساردوئیه، دارای 5 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ کِسْ سی)
منسوب به ’باب کس’ که محلۀ زیبایی است بسمرقند و بفارسی آنرا دروازۀ کس خوانند. (الانساب سمعانی). از آنجاست ابوابراهیم اسحاق بن اسماعیل بن جعفر بن داود بن یوسف و یا سیف بن جبله بن حسین بن معد زاهد بابکسی سمرقندی، از زهاد و دانشمندان بنام. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 453)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
محله ای به اصفهان
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ده ابوعلی، قریه ای است بجنوب شرقی کازرون بدوفرسنگی آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از یا علی
تصویر یا علی
ای علی
فرهنگ لغت هوشیار
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بواسیر
فرهنگ گویش مازندرانی